باکلام

با همین چشم های خود دیدم ،

زیر باران بی امان بانو…
درحرم قطره قطره می افتاد

آسمان روی آسمان بانو…
صورتم قطره قطره حس کرده ست

 چادرت خیس می شود اما!
به خدا گریه‌های من گاهی

دست من نیست مهربان بانو
گم شده خاطرات کودکی‌ام

گریه گریه در ازدحام حرم!
باز هم آمدم که گم بشوم

من همان کودکم همان،بانو…

باز هم مثل کودکی هر سو

می‌دوم در رواق تو در تو
دفترم دشت و واژه‌ها آهو…

گفتم آهو و ناگهان بانو…
شاعری در قطار قم – مشهد

چای می خورد و زیر لب می گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی،

طعم سوهان و زعفران بانو…
شعر از دست واژه‌ها خسته است

بغض راه گلو را بسته است!
بغض یعنی که حرف‌هایم را

از نگاهم خودت بخوان بانو!

بانو

حضرت معصومه (سلام الله علیها)
شاعر :حمیدرضابرقعی

خادم نوجوان : محمد صادق اللهیاری