همراز_نوجوان
اردوگاه زندگی(قسمت پنجم)
به رضا گفتم خب بعدش چکار کنم؟هم برنامه ها رو نوشتم ،هم علاقه مندی هام رو.
رضا گفت حالا شروع کن با توجه به برنامه کلاس ها وقت های خالیت رو با علاقه مندی ها پر کن.مشغول شدم بعد از یه نیم ساعت جابجایی و خط زدن،کاغذ رو گذاشتم جلو رضا. یه نگاه انداخت و بعدش لبخند زد و گفت منم مثل تو برنامه می ریختم.خوشحال شدم.رضا زد زیر خنده.گفت مطمئنی نمی بُری؟گفتم چرا؟گفت منم اولا مثل تو همش برنامه ها رو فشرده می ذاشتم پشت سر هم بعد از یکی دو روز خسته می شدم و می گفتم وِلِش .برنامه ریزی چه سخته!
بعدها با مشورت فهمیدمفوت کوزه گری کار اینه که برنامه باید ترکیب متعادلی باشه از تفریح و درس خوندن و بقیه کارها.
می گفت من می دونم که تو دوست داری با بچه ها فوتبال بازی کنی.باهاشون بشینی ،بگی و بخندی.مگه نمی خوای بریم تو اردوگاه پرسه بزنیم.پس اینا کو؟گفتم خب دلم نیومد فکر کردم فقط از برنامه های آموزشی استفاده کنم.
رضا از تجربه هاش گفت و اینکه وقتی برنامه هاش رو با تفریح ترکیب کرده چقدر اجرای برنامه ها براش راحت تر شده.تازه از برنامه های تفرزیحی خودش بیشتر لذت می بره.گفتم چطور؟!
رضا می گفت من عاشق فیلم دیدن بودم خصوصا مستند. کتاب خوندن رو هم خیلی دوست داشتم.قبلا می نشستم فیلم و مستند می دیدم اونقدر که خسته می شدم.یهو یه مدت ولش می کردم و دوباره شروع می کردم.از وقتی با برنامه کتاب می خونم هم بازده خوندنم بالاتر رفته هم وقتی مثلا اون یه ساعت تموم میشه مجبورم کتاب مورد علاقه ام رو ببندم و له له می زنم برای دفعه بعدی که باید تکه بعد کتاب رو یا قسمت بعدی سریال رو ببینم.سروقتش که می شه با ولع می رم سراغش و انصافا خیلی برام لذت بخش تره.
رضا که داشت تعریف می کرد انگار داشت خاطرات من رو زنده می کرد.شوقم برای ریختن یه برنامه خوب داشت هرلحظه بیشتر می شد و تازه داشتم کلی راه حل کشف می کردم?
این داستان ادامه دارد…
رسانه تخصصی نوجوانان فاطمی
@javane_no